چند سال پیش یکی تعریف کرد توی جلسه حاج آقا میخواست سخنرانی کنه، گشت و گشت تو جیباش متنشو پیدا نمیکرد. گفت یاد یه ماجرایی افتادم. میگن طرف رفت بالا منبر شعر بخونه. با صدایی غرّا شروع کرد: "اول قرار نبود عاشقان را بکشند..." جمعیت هم با چشمای گرد منتظر. یذره مکث کرد ولی مصراع دوم یادش نیومد. دوباره تکرار کرد:"اول قرااااار نبوووود عااااشقان را بکشنننند!..." بازم یادش نیومد. همینجوری تکرار کنان شروع کرد جیباشو گشتن که شعرو پیدا کنه... :"اووول قراااار نبوووووووود عاشقان راااااا بکشنددددد!".... دست آخر دید پیداش نمیکنه، مردم هم منتظرن، صداشو آورد پایین تر، گفت: "بعداً قرار شد عاشقان را بکشند!"
ترجمه جاده درخشان (سونامی) بازدید : 1059
جمعه 29 آبان 1399 زمان : 22:38